توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد حجر و قیومیت دارای 79 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد حجر و قیومیت  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد حجر و قیومیت،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد حجر و قیومیت :

چکیده :
حجر در لغت به معنای منع و بازداشتن آمده است. در اصطلاح حقوقی نیز حجر، به معنای عدم اهلیت استیفاست و در تعریف آن حقوقدانان معتقدند كه، حجر عبارت است از منع شخص به حكم قانون از اینكه بتواند امور خود را بطور مستقل و بدون دخالت دیگری اداره كند و شخصاً اعمال حقوقی انجام دهد،به این ممنوعیت قانونی حجر گفته می شود.

مقدمه :
در اینكه حجر فقط در امور مالی است یا شامل امور غیر مالی هم می‌شود اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضی فقها و حقوقدانان آنرا مختص امور مالی می‌دانند و در مقابل عده‌ای از فقها و حقوقدانان آنرا اعم از امور مالی و غیر مالی می‌دانند.

انواع حجر:
با توجه به نوع ممنوعیت شخص درتصرفات خویش و میزان آن می‌توان تقسیمات زیر را برای حجر ارائه نمود.

1) حجر عام و حجر خاص:
منظور از حجر عام آن است كه شخص به طور كلی از اجرای حق و انجام دادن اعمال حقوقی ممنوع باشد مثل حجر مجنون كه حجر عام است چرا كه دیوانه در كلیه امور خود ممنوع از تصرف است و به علت فقدان اراده، هیچ گونه عمل حقوقی، چه عقد باشد چه ایقاع، نمی‌تواند انجام دهد. جنون در حقوق ایران به هر درجه كه باشد باعث می‌شود كه شخص نتواند اهلیت استیفا داشته باشد. طبق ماده 1211 قانون مدنی جنون به هر درجه كه باشد موجب حجر است.

منظور از حجر خاص، آن است كه شخص از پاره‌ای از تصرفات خود ممنوع باشد نه همه آن‌ها، مثل حجر سفیه كه حجر خاص است چرا كه حجر و ممنوعیت تصرف او، محدود به امور مالی است.
«معاملات و تصرفات غیر رشید در اموال خود نافذ نیست مگر با اجاز ولی یا قیم او اعم از اینكه این اجازه قبلاً داده شده باشد. یا بعد از انجام عمل (مفاد ماده 1214 قانون مدنی)
بنابراین شخص سفیه می‌تواند در امور غیر مالی خود مثل طلاق، تصمیم بگیرد. همچنین حجر اشخاص تاجر ورشكسته نیز، حجر خاص است چرا كه محدود به تصرفات مالی است كه به زبان طلبكاران باشد.

2) حجر حمایتی و سوء ظنی:
در حجر حمایتی، منظور قانونگذار، حمایت از محجور است كه او را در مقابل دیگران تحت حمایت خود قرار دهد، تا اینكه دیگران از حجر و وضعیت او سوء استفاده نكنند.
مثلاً در حجر صغیر، مجنون و غیر رشید، قانونگذار بدلیل اختلال یا نقص قوای دماغی و به جهت اینكه آن‌ها قادر به ادار امور خود به طور كامل نیستند، بعضی از محدودیتی‌ها را نسبت به آنان و كسانی كه با آنان تعامل دارند، اعمال نموده است.

«هرگاه كسی مالی را به تصرف صغیر غیر ممیز و یا مجنون بدهد، صغیر یا مجنون مسئول ناقص یا تلف شدن آن مال نخواهد بود. (مفاد ماده 1215 قانون مدنی)
ولی در حجر سوء ظنی، منظور قانونگذار، حمایت از دیگران است در مقابل محجور، مثل حجر تاجر ورشكسته كه محدودیت قانونگذار برای تاجر ورشكسته، بدلیل حمایت از طلبكاران می‌باشد.

3) حجر قانونی و حجر قضایی:
منظور از حجر قانونی این است كه قانون مستقیماً آن شخص را محجور می‌داند مثل:
«اشخاص ذیل محجور و از تصرف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع هستند:
1- صغار 2- اشخاص غیر رشید 3- مجانین. (مفاد ماده 1207 قانون مدنی)
منظور از حجر قضائی این است كه حكم توسط دادگاه صادر شده باشد؛ مثل حجر تاجر ورشكسته كه پس از احراز شرایط ورشكستگی توسط دادگاه صادر می‌شود.

4) حجر مبتنی بر فقدان اراده و نقص اراده:
گاهی حجر به علت نبود قوه درك، شعور و اراده است كه اصلاً شخص محجور، فاقد قوای دماغی سالم است مثل مجنون و گاهی حجر به علت نقص در قوای دماغی یا عدم كفایت اراده است؛ مثل حجر صغیر ممیز یا سفیه.

5) حجر در امور مالی و غیرمالی:
گاهی حجر و ممنوعیت تصرف شخص، فقط در امور مالی است مثل حجر سفیه كه در امور غیر مالی نمی‌باشد و فقط در امور مالی است كه عقل معاش ندارد و گاهی حجر هم شامل امور مالی و هم غیر مالی است مثل حجر صغیر و مجنون كه عام است.

6) حجر مغیّی و حجری كه غایت معنی ندارد:
گاهی حجر محدود به زمان خاصی است مثل حجر صغیر كه پس از رسیدن به سن بلوغ و رشد، مرتفع می‌شود. ولی گاهی غایت معنی ندارد مثل حجر مجنون كه معلوم نیست كه برطرف می¬شود یا نه و تا كی ادامه دارد.

احـكام حجر
اسباب حجر
اعسار:
معنى مُعسر :
سؤال 688 : به نظر جناب عالى معسر به چه كسى گفته مى شود ؟ آیا به صرف نداشتن مصرف سال به كسى معسر گفته مى شود یا این كه باید امكان تحصیل مال نیز نداشته باشد تا به او معسر اطلاق شود ؟
جواب : معسر كسى است كه اموال موجودى او به بدهى هاى حال او كافى نباشد و چنانچه قادر به تحصیل مال باشد بر او واجب است كه تحصیل نموده و اداء دیون بنماید .
* مقصود از عنوان اعسار :
سؤال 689 : آیا اعسار یك عنوان كلى قابل انطباق بر مجموعه فقه است یا فقط حاكم بر امورات مالى و محدود به مسائل مالى است ؟
جواب : شخص محجور شرعاً از تصرف در مال خود فقط ممنوع است .
* اشتراك معسر و مفلس درحكم :

سؤال 690 : آیا معسر و مفلس داراى یك حكم اند ؟ آیا جمیع تصرفات معسر حین الاعسار حتى در مستثنیات دین نافذ و صحیح است ؟ در این مورد بین قبل و بعد حكم حاكم به اعسار فرقى هست یا خیر ؟
جواب : احكام معسر و مفلس یكى است و منع از تصرفات شرعاً بعد از حكم حاكم شرع است .
* راه ثبوت اعسار :
سؤال 691 : راه هاى ثبوت اعسار را چه مى دانید ؟ آیا راه تشخیص منحصر به طریق بینه و قسم است یا از استظهار و كشف و علم و امثال آن نیز در ثبوت آن مى توان استفاده نمود ؟
جواب : چنانچه بر اثر استظهار و كشف براى حاكم ( مجتهد جامع الشرائط ) علم به اعسار حاصل شود مى تواند حكم به اعسار نماید .
سؤال 692 : با توجه به این كه احكام ظاهریه در شبهات موضوعیه احتیاج به فحص و كشف ندارد در ثبوت اعسار اشخاص فحص و تحقیق مبناى شرعى دارد یا خیر ؟ و آیا در این مورد نیز فقط باید از قاعده « البینه للمدعى و الیمین على من انكر باید استفاده نمود یا راه هاى دیگرى از قبیل علم قاضى ، استظهار از حال معسرو تحقیق از افراد وتوجه به مستندات و ادله ارائه شده نیز طرق شرعى هستند ؟
جواب : استظهار از حال معسر و تحقیق از افراد و مستندات و ادله مقبوله چنانچه سبب علم قاضى ( مجتهد جامع الشرائط ) شود ، مى تواند به آنها حكم به اعسار نموده و اعسار ثابت مى شود .
* شرایط صدور حكم اعسار :
سؤال 693 : آیابراى صدور حكم اعسار شرایطى از قبیل :
1 ـ ثبوت دِین نزد حاكم .
2 – عدم كفاف دارایى مدیون جهت اداء دین .
3 ـ حال بودن دین .
4 ـ درخواست غرماء مبنى بر صدور حكم حجر مدیون را شرط مى دانید یا خیر ؟
جواب : امور چهار گانه مذكوره براى حكم به حجر لازم است على الاظهر .

* وظیفه و محدوده عمل قاضى نسبت به معسر :
سؤال 694 : زید طى درخواستى از دادگاه تقاضاى گرفتن طلب خود از عمرو نموده و آقاى عمرو با مراجعه به دادگاه ادعاى اعسار نموده :
1 ـ آیا دادگاه مى تواند عمرو را حبس نماید ؟ چه مدت ؟ و آیا این حبس تعزیرى است ؟
2 ـ اگر اعسار عمرو بر حاكم ثابت شد ، تكلیف دادگاه نسبت به مطالبات زید چیست ؟ و نسبت به تقاضاى زید چگونه باید عمل نماید ؟
3 ـ محدوده تحقیق دادگاه در اصل دعوى اعسار چه قدر است ؟ آیا صرفاً دارایى و عدم دارایى عمرو را بررسى مى كند ؟ یا این كه حق فحص در نحوه صرف اموال و غیره را نیز د

ارد ؟
جواب : در فرض سؤال عمرو كه مدعى است باید ادعاى خودش را با مدرك قابل قبول ثابت نماید ، كه در صورت ثبوت اعسار حكم به حجر او مى شود ، ولى اگر نتواند ثابت كند ، حاكم شرع تحقیق و تفحص از دارایى و نحوه صرف و سائر موارد او را نموده و به نتیجه فحص عمل نماید و حكم به تحجیر او كند و اگر وضعیت او مشكوك بود حاكم مى تواند او را حبس نماید تا حال او معلوم شود و این حبس تعزیر نمى باشد .
* تصرفات معسر قبل از صدور حكم :
سؤال 695 : شخص معسرى معامله هبه و صلح معوض و غیر معوض را قبل از صدور حكم اعسار انجام داده و مشخص نیست كه به قصد فرار از پرداخت دین بوده یا قصد تبرع و خیرخواهانه و بیع حقیقى و غیره داشته كه نهایتاً این معاملات در حال حاضر اضرار طلبكاران را به دنبال داشته است ، حكم آن معاملات از نظر نفوذ و عدم نفوذ و صحت و عدم صحت چگونه است ؟
جواب : تصرفات و معامله هاى معسر قبل از صدور حكم نافذ و صحیح است .
* تصرفات معسر :
سؤال 696 : آیا حجر معسر مطلق است یا محدود به تصرفات مالى است ؟ و آیا سایر اقدامات غیر مالى معسر مثل ازدواج ،قبول هدایا ، استیفاى قصاص ، و عفو آن و . . . نافذ است ؟ و آیا حاكم مى تواند اضافه بر حجر مالى او را از جمیع تصرفات منع نماید ؟
جواب : محجور اگر كارهایى انجام دهد كه تصرف مالى محسوب نمى شود و یا كارى انجام دهد كه درآن عمل ، سود و منفعت دارد مثل قبول هدایا و امثال آن ، اشكال ندارد و صحیح است ، ولى اگر ازدواج او سبب تصرف در اموال شود ، از ازدواج ممنوع است و نسبت به عفو از قصاص چنانچه در مقابل دیه مالى اخذ نماید اشكال ندارد و لیكن عفو مجانى مشكل است .
* معاملات معسر :

سؤال 697 : آیا معاملات معسر در حكم احتیال ( كلاه بردارى ) است ؟ و آیا مى توان برآن آثار حقوقى اعم از این كه مال به مالكیت محتال در نیاید و منافع مدت تصرف را ضامن باشد و در معامله با اموال محتیله حكم معامله با مال غیررا داشته باشد ، مترتب كرد ؟
جواب : چنانچه حاكم شرع حكم به تحجیر معسر بنماید ، او از تصرف در اموال خودش ممنوع خواهد شد و تصرفات او از قبیل بیع و هبه و اجاره و غیره محكوم به بطلان است و نقل و انتقال شرعاً صورت نمى گیرد و اموالى را كه از این معاملات به دست آورده ضامن است وبایستى به صاحبشان رد نماید .

اولیاء
ولایت حاكم شرع:
سؤال 698 : بعد از فوت پدر اموال صغیر نزد چه كسى گذاشته مى شود ؟
جواب : هركس كه حاكم شرع صلاح بداند .
ولایت پدر و جد و وصى آنها و ولایت حاكم شرع:
سؤال 699 : در مورد صغار و مجانین كه مورد ضرب و جرح یا توهین قرار گرفته باشند بفرمایید : الف ) آیا اولیاء آنان با رعایت غبطه مولّى علیه حق گذشت دارند یا خیر ؟ ب ) ملاك در رعایت غبطه مولّى چیست ؟ آیا صرف عدم الضرر كافى است یا باید نفع صغیر لحاظ گردد ؟
جواب : پدر و جد پدرى طفل و نیز وصى پدر و وصى جد پدرى مى توانند مال طفل را بفروشند ، مجتهد عادل هم مى تواند مال دیوانه یا طفل یتیم یا مال كسى را كه غایب است بفروشد ،لكن باید جد و وصى و حاكم شرع ملاحظه صرفه و غبطه را بنمایند ، و اما پدر پس هرچند كه كفایت عدم ضرر بعید نیست ، و لكن احتیاط به مراعات غبطه و مصلحت ترك نشود ، و اما نسبت به بخشش
و گذشت از اموال و یا حقوق صغیر ، غبطه و مصلحت حتماً لازم است

مطلقاً .
ولایت پدر:
* معاملات پدر در اموال فرزند صغیر :
سؤال 700 : پدرى ملكى را ولایتاً براى دو دختر صغیر خود خریدارى مى كند ، چندى بعد ملك را ولایتاً مى فروشد ، آیا این دو دختر پس از رشید شدن مى توانند نسبت به این معامله فروش پدر خود معترض شوند و ابطال معامله و اسناد رسمى انتقال را درخواست نمایند ؟
جواب : در صورتى كه پدر ملاحظه مصلحت دو دختر را در خرید وفروش كرده حق اعتراض ندارند و در صورتى كه پدر ادعا مى كند كه مصلحت
را ملاحظه كرده و دختران انكار مى كنند قول پدر مقدم است ولى باید قسم بخورد .
* پدر و مادر غیر مسلمان :
سؤال 701 : حد احترام به پدر و مادر غیر مسلمان را بیان دارید ؟یا به عبارتى : وظیفه فرزند در مقابل پدر و مادر غیر مسلمانش به چه نحو است ؟ و اطاعت از آنها تا چه حد است ؟
جواب : رفتار و كردار و گفتار فرزند مسلمان در مقابل پدر و مادر
غیر مسلمان باید طورى باشد كه در انظار عرف و عقلاء براى آنان هتك حرمت و تحقیرمحسوب نشود و اطاعت از آنان در غیر از واجبات و محرمات
از نظر شرع مقدس اسلام مانعى ندارد ، بلكه اطاعت و نیكى به آنها بسیار ترغیب شده .
ولایت عمو ـ قیومیت مادر:

سؤال 702 : آیا بعد از فوت پدر وجد عموحق تربیت اولاد و تصرف در اموا لشان را دارد ؟
جواب : هر كه را كه حاكم شرع صلاح دید قیم قرار مى دهد و حق الحضانه براى مادر است .
سؤال 703 : احیاناً اگر بعد از فوت پدر ، مادر شوهر نماید آیا تربیت بچه ها به عموى آنها واگذار مى شود ؟
جواب : چون كه پدر موجود نیست قیومیت حق مادر است .
ولایت قیم:
* قیم شدن زن :
سؤال 704 : با توجه به این كه در شرع و قانون ( ماده 1233 قانون مدنى ) قیم شدن زن منوط به اجازه شوهر است ، اگر شوهر و برادر شوهر زنى محجور باشند آیا ممكن است كه آن زن را به عنوان قیمه شوهر و برادر شوهر انتخاب و انتصاب كرد ؟
جواب : در صورتى كه شوهر و برادر شوهر محجور شد ،حاكم شرع یا شخصاً یا به واسطه وكیل ، در امور مالى او تصرف مى كند و مانعى ندارد زن او را به عنوان وكیل خود معرفى كند كه در امور مالى او یا برادرش از طرف حاكم شرع تصرف كند در صورت لزوم ، البته اطلاق قیم در این حال مسامحه است .

بلوغ
سن بلوغ پسران:
سؤال 705 : آیا پسرها هنگامى كه به سن 15 سالگى برسند نماز و روزه بر آنها واجب مى شود ؟ بعضى ها كه به این سن مى رسند و امور دین را درك نمى كنند چه حكمى دارند ؟
جواب : اگر علامات بلوغ كه 15 سال و احتلام و غیره است در او دیده شد نماز و روزه بر او واجب مى شود و باید احكام آن را یاد بگیرد .
سن بلوغ دختران:
سؤال 706 : با توجه به این كه حیض و قاعدگى و موى زهار از نشانه هاى خارجى بلوغ شمرده شده است وفقهاى بزرگ به آن فتوا داده اند و موى زهار در دختران نشانه بلوغ شمرده نشده و ادله ، اختصاص به پسران دارد ، نظر حضرت عالى در سن بلوغ دختران چیست ؟
جواب : بلوغ دختران به 9 سالگى ثابت مى شود و حیض و حمل ، كاشف از سبق بلوغ است زیرا در این زمان غالباً متأخر است از علامت اول ، و اما اشعار و انبات پس مخصوص پسران است اگر چه فقها بین پسر و دختر فرق نگذاشته اند ، ولى ادله مخصوص پسران است و ممكن است در دختران نیز علامت باشد ، لكن سكوت شارع از آن به جهت آن است كه انبات در دختران غالباً

متأخر از 9 سالگى است كه علامت بلوغ مى باشد . عجالتاً همین مقدار كافى است هر چند كه بعد از تأمل ممكن است كه ان قلت و قلت هایى ظاهر شود كه مجال ذكر آنها نیست .
یكسان بودن تكالیف در بالغ:
سؤال 707 : آیا بین بلوغ عقلى و بلوغ دینى و بلوغ جنسى فرقى قائلید ؟
به تعبیر دیگر : به نظر جناب عالى براى همه تكالیف ، سن واحدى
( 9 سالگى در دختران ) جعل و تشریع شده یا اینكه هر تكلیفى سنى را اقتضا مى كند ؟

جواب : همه تكالیف یكسان است 9 سالگى علامت بلوغ است ، لكن ممكن است بعضى احكام ثابت نشود به خاطر نبودن عقل یا رشد .
سؤال 708 : آیا بین سن انجام فرایض دینى از قبیل نماز و روزه در دختر
با احكام امضایى و معاملاتى فرقى قائل هستید یا هر دو را در نه سالگى مى دانید ؟
جواب : نظر ما همان 9 سالگى است و اما روایات 10 سالگى شاید مراد داخل شدن در 10 سالگى باشد و منافات با روایات دیگر ندارد و اما موثقه عمار ساباطى چون معارض است با اخبار 9 سالگى و آنها مشهورند ، لذا مقدم مى شوند بر موثقه ، مضافاً ممكن است مفهوم نداشته باشد و فقط اثبات مى كند وجوب صلاه را در سیزده سالگى و منافات ندارد كه قبل از آن وجوب ثابت شده باشد ، گرچه خالى از تأمل نیست یا حمل كنیم بر كسى كه قبل از 13 سالگى عقل نداشته باشد یعنى از متعارف كمتر باشد ، و فرقى بین انجام فرایض دینى و احكام وضعیه نیست و تمام آنها در 9 سالگى ثابت مى شود و در روایت حمزه بن حمران تصریح شده ، آرى اگر رشیده نباشد معاملات او احتیاج به اذن ولى دارد از جهت نبودن شرط دیگرى و آن رشد است .
علایم تعبدى و طبیعى بلوغ:
سؤال 709 : با توجه به آیات وروایات باب بلوغ آیا روایات 9 سال موضوعیت دارد ؟ ثانیاً : آیا 9 سالگى را در بلوغ اماره تعبدى مى دانید یا خیر ؟ ثالثاً : با توجه به تعارض روایات 9 سالگى با روایت 10 سال و 13 سال ، خصوصاً با موثقه عمار ساباطى ( وسائل الشیعه جلد 1 صفحه 32 باب 4 حدیث 12 ) و با توجه به عدم تطابق آنها با واقعیات خارجى ( حیض نشدن دختر در 9 سالگى ) نظر مبارك در باب بلوغ دختران چیست ؟
جواب : 9 سالگى علامت تعبدى بلوغ است ،البته شارع آن را علامت قرار داده به خاطر این كه از این سال به بعد دختر حیض مى بیند ،یعنى بلوغ طبیعى او در این سن ممكن است حاصل شود ،مخصوصا در مناطق گرمسیر ولذا در حدیث 13 همین باب ، روایت عبدالله بن سنان مى فرماید : و اذابلغت الجاریه تسع سنین فكذلك و ذلك انها تحیض لتسع سنین .
سؤال 710 : به نظر حضرت عالى دختران در چه سنى به بلوغ مى رسند ؟ و آیا نه سال تمام موضوعیت دارد یا مثل مرحوم صاحب جواهر ( در جلد 26 صفحه 4 ) آن را اماره براى بلوغ طبیعى مى دانید ، چنانچه از نظر مرحوم شیخ طوسى و قاضى ابن براج ، محقق حلى ، علامه حلى و شهید اول نیز این مسئله استفاده مى شود . خلاصه این كه آیا بلوغ یك مسئله تعبدى و فقهى است یا این كه یك موضوع خارجى است و علائم و امارات بیان شده

از طرف شارع مقدس از قبیل سن ، احتلام ، حیض و . . . موضوعیت ندارد ؟
جواب : از روایات به دست مى آید كه بلوغ یك امر طبیعى است ولى شارع براى آن علاماتى قرار داده كه بعضى تعبدى و بعضى طبیعى است ، زیرا در
روایت حمزه بن حمران حدیث 2 باب 11 جامع احادیث الشیعه ج 1 مى فرماید : « اذا خرج عن الیتم و ادرك ، قلت فلذلك حد یعرف به ، فقال : اذا احتلم ، یا در روایت خصال از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (علیه السلام) حدیث 7 مى فرماید :« . . . قال : حتى اشده . قال : و ما اشده ؟ قال : الاحتلام ، و همچنان در روایت حلبى حدیث 8 قال : « سئل ابى و انا حاضر عن قول الله عزوجل : حتى اذا بلغ اشده ، قال :الاحتلام ، از این روایات ممكن است و بعضى استفاده نموده اند كه ملاك ادراك و بلوغ اشد است ،و احتلام و امثال ذلك علامت آن است لكن در دختران 9 سالگى و در پسران 15 سالگى علامت تعبدى است ، یعنى بلوغ به آن حاصل مى شود ، اگر چه نشانه هاى بلوغ طبیعى در آنها نباشد .

اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگان بسیاری را خیره ساخت. دیگر اسلام امری درونی باوری مخفی نبود;سرود پیکارهای خونینی بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلی می کرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمی کشید. نوید پیروزی توحید که از تکبیر رعد آسای شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویی تازه بخشید.
صدای دل انگیز اسلام در سراسر جزیره العرب پیچید و معارف زلالش سمت دلهای مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلف جهان سوی مدینه شتافتند. برخی مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری و اویس قرنی انفرادی و بعضی نیز گروهی نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادی اسلام را می پذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانی که به صورت گروهی به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلام ایمان می آوردند «وفد نامیده می شوند. این گروهها به دو دسته تقسیم می شود:
1- بزرگانی که از اعتبار سیاسی یا قبیله ای بر خوردار بودند،در راس گروهی از طرفدارانشان به مدینه می آمدند و بسیاری ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان می شدند.
2- کسانی که در پی کشف حقایق و خارج شدن از کجروی های عقیدتی،با یک هم فکری به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهای قومی و سیاسی به اسلام می پیوستند.
حجر بن عدی نوجوانی حقجو بود و در شمار دسته دوم جای داشت.

سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولی می توان گفت: وی همراه برادرش هانی بن عدی به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دست مبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.

سیمای علمی حجر
برخی از محدثان حجر را از تابعین، یعنی کسانی که با یاران رسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمرده اند; اما بیشتر مورخان و محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وی را از بزرگان صحابه پیامبراکرم دانسته اند. در حقیقت این نکته را می توان دلیل روشنی بر وسعت ابعاد علمی و عملی حجر دانست; زیرا هیچ کس بدون این دو نمی تواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبی اکرم(ص) دست یابد. او در این زمینه از چنان درجه ای بر خوردار بود که حتی مورخان اهل سنت نیز وی را ثقه یعنی کسی که در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمرده اند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همین معنا راویی را به این نام می خوانند که در فهم نقل روایت گرفتار خطا و فراموشی نشود. افزون بر این، فردی که در جوانی بار علمی و عملی سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالی وتزکیه و خود سازی روحی نسبتا کاملی بر خور دار باشد.

سیمای معنوی، اجتماعی و نظامی
حجر بن عدی افزون بر فضیلتهای علمی، در بعد ایمان و بندگی پروردگار نیز مقامی والا داشت. عرفان عملی آن مرد خدا چنان بودکه بسیاری از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهره اند،کرامتهای روحی آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودن نگاشته اند. او در بعد اجتماعی نیز چهره ای شاخص داشت و نفوذمردمی اش در تمام مراحل قیامش به چشم می خورد. حمایت گسترده عمومی و استقامت پسندیده وی در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والای حجربن عدی است. بسیاری از منابع تاریخی اهل سنت به معروف بودنش به «حجرالخیر گواهی داده اند. هنگام نماز و دفن ابوذر، در ربذه همراه

مالک اشتر بود. حضور وی در رده های بالای فرماندهی سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهای پیشین بخشی دیگر ازویژگیهای شایسته او را نمایان می سازد. در جنگ صفین، از سوی امام(ع) به فرماندهی قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسه نهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهای انسانی وی افزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشت بسنده می کنم و سخن را در باره قیام تاریخی حجر پی می گیریم.
در سال 41 هجری مغیره بن شعبه از سوی معاویه حاکم کوفه شد. به شهادت تاریخ و حتی صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسی بود که به نام خلیفه اسلامی، به رسم شاهان ایران و امپراطوران روم باستان، حکومت کرد. او ضمن فرمانی به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضروری است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود داری نگردد.
3- از شیعیان عیب جویی کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانش افزوده شود.
اولین درسی که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیت شلاق برای کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالب اینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهای سیاست و خردمندی می شمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیات بخش تشبیه کرده که سرسبزی طبیعت و شادابی مردم در گرو وجود او است. و برای باطل نیزکفهای سبک و بی ارزش را مثال آورده که روی جریان آب در هیئتی خیره کننده ظاهر می شود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میان می رود. معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبی آگاه بود، تمام سعی خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزی به بقای ظاهری حکومتش ادامه دهد. مبارزه پیگیر معاویه با نام علی(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلی تمام زیباییهای هستی است; گویای نهایت پستی و پلیدی اوست. اومی دانست امیرمومنان(ع) کسی نیست که با مرگ به نیستی بپیوندد.
و دیگر هیچ اثری بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علی و از میان بردن عظمت یادش رادر راس برنامه های خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاح عبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دوم کتاب علی(ع) می نویسد: «برای معاویه زندگی و خلافت عثمان مطرح نیست. او به حکومت خود می اندیشد. زمانی که بقای ریاست خود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع می کند; و روزی هم که تشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهی خلیفه به مقاصد خودبهتر می رسد، مقدماتش را فراهم می سازد. چنانکه وقتی استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگی در اختیار داشت، التفاتی به کمک خواهی وی نکرد. چون خبر قتل عثمان به او

رسید، او که منتظر چنان لحظه ای بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریک از انگیزه های نفسانی و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود که این بار نیز غریزه تجارت پیشه اش وی را به تاخیر در کمک به عثمان و هدفهای وسیعتر و سودمندتری راهنمایی کرد.
مغیره بن شعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وی را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردی فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجی زیدان مسیحی می نویسد: «واما مغیره اگر شهر هفت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن کسی بدون فریب و فسون بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون می جهد.
این بار عقل تجارت گر آن پیر تبهکار سود ظاهری اش را در پیروی ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوی را به تاخیر می انداخت و گاه از ال پرداخت آن نیز خود داری می ورزید. او، چون دیگر فرمانروایان دستگاه اموی، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصی و حب و بغضهای فردی می نگریست. روزی در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحی ناسزاگفت. ناگاه صدای اعتراض حجر بن عدی کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولی بسیار پرمحتوا و شورانگیز می نمود. «تو حق نداری حقوق ما را به تاخیراندازی و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنی.تو نمی توانی به امیرمومنان(ع) یعنی به بهترین مخلوق خداونداهانت روا داری.
آنگاه بر روان علی(ع) دورد فرستاد و معاویه و حاکم بی شرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانروای اش رسید، هواخواهان بنی امیه ونیز فرومایگانی که هر روز در پی موقعیتهای ویژه به مدح قدرتهای تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانش تاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیه نکنی، سبب شورش دیگران می شوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.
مغیره در آخرین روزهای زندگی، مانند بیشتر جنایتکاران جهان که خود را در آخر خط مشاهده می کنند، حقایقی را به زبان آورد که عمری به خاطر سود جویی بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولی افسوس که حقایق پس از ناتوانی جنایتکاران آشکار می گردد.در حالی که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجل من فرا رسیده، نمی خواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبخت و من بدبخت باشم. معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرت ذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودی و طبری به دلیل شیوع بیماری طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشت به سبب همان بلای عمومی از دنیا رفت. سیاست بازی ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصی می نگریست و در این راه از هیچ کردار پستی کوتاهی نمی کرد.

قیومیت :
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتریهایى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و به خاطر انفاقهایى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى‏كنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، د

ر مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى‏كنند. ( سوره نساء – آیه 34)
در مقاله قبل از قیمومیت مرد از خانواده اش صحبت شد ، در این مقاله چگونگی قیمویت مرد از خانواده اش مطرح می شود . این قیومیت باید ویژگی های زیر را داشته باشد .

صلابت توأم با مهربانی
اقتدار وصلابت ، از ویژگی های یک مدیر موفق است ، البته اقتدار به معنی خشونت وتحکم نیست ؛ اقتدار یعنی آن که زیردستان برای مدیر احترام قائل باشند واز او اطاعت کنند. این اقت

دار از راه های گوناگون به دست می آید ، اسلام این اقتدار را همواره از راه تسخیر قلوب می خواهد ، مانند پیامبر (ص) که حاکم بر قلوب مسلمین بودند .
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ( ع) قَالَ فِی رِسَالَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) إِلَى الْحَسَنِ (ع) ;.. وَ اسْتَبْقِ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیَّهً فَإِنَّ إِمْسَاكَكَ نَفْسَكَ عَنْهُنَّ وَ هُنَّ یَرَیْنَ أَنَّكَ ذُو اقْتِدَارٍ خَیْرٌ مِنْ أَنْ یَرَیْنَ مِنْكَ حَالًا عَلَى انْكِسَار
علی (ع) در نامه ای که به امام حسن (ع) در مورد همسر چنین سفارش می نماید :
نزد خود چیزهایی را نگه دار و به روی اونیاور، به درستی که پنهان کردن وحفظ کردن بعضی امور از زن ها درحالی که تورا صاحب اقتدار ببیندبهتر است از این که آن را برملا کنی و آنان تو را با حالی شکست خورده ببینند. (کافی ج 5ص509).
گاهی اوقات مدیرمؤسسه ای در تصمیم گیری لازم می داند که با نظرات زیر دست خود مخالفت نماید . این کار باید با ملایمت وصلابت انجام پذیرد تا زیردستان با او همکاری نمایند؛ در اجتماع خانواده هم گاهی اوقات مرد لازم می داند که با بعضی از نظرات وخواسته های همسرش مخالفت کند.
اولا این مخالفت با خواستهای زن ،مخالفت به طور مطلق با زن نیست ،یعنی آن که ، هر چه زن گفت ما مخالفت کنیم بلکه در مواردی که خواسته او از نظرشرعی و عقلی درست نیست ، قبول نمی کنیم . ثانیاً باید حسن معاشرت ومدارا نسبت به زن رادر همه احوال مراعات نمود . اگر خواسته زن را صلاح خودش واعضای خانواده نمی دانیم،اورا درآغوش می گیریم، وبا محبت ولی محکم مخالفت خودمان را با نظر او اعلام می نماییم. در برابر رفتار های غیر عادی او ، با آرامش و محبت دو باره مخالفت خود را اعلام می نماییم.از هر گونه رفتار خشن وتحکمی ،خوداری می کنیم .

حدیث ذیل مسؤلیت مرد را در برابر ملاطفت به زن به خوبی بیان می نماید :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَنِی أَخِی جَبْرَئِیلُ وَ لَمْ یَزَلْ یُوصِینِی بِالنِّسَاءِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنْ لَا یَحِلَّ لِزَوْجِهَا أَنْ یَقُولَ لَهَا أُفٍّ یَا مُحَمَّدُ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی النِّسَاءِ

پیامبر (ص) فرمودند : برادرم جبرئل همواره من را راجع به زنان شفارش می کرد ، به گونه ای من گمان می کردم که جایز نیست به زن کلمه «اف را نمی توان گفت وبه من می گفت : یا محمد (ص) خدارا درباره زنان مراعات کن ( مستدرك‏الوسائل ج : 14 ص : 253).
اسلام ، از مرد خواسته است که در منزل با اخلاق خوش با خانواده خود برخورد کند ؛این رفتار خوب را جزء وظابف مرد می داند ، ودائم در خوش رفتاری
با همسر به او سفارش شده است .چنانچه در این امر کوتاهی کند به شدت مؤاخذه خواهد شد

وَ قَالَ الصَّادِقُ ع رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْسَنَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ زَوْجَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ مَلَّكَهُ نَاصِ

یَتَهَا وَ جَعَلَهُ الْقَیِّمَ عَلَیْهَا
امام صادق (ع) فرمودند : خدا رحمت کند بنده ای که وظایف خودش را نسبت به همسرش به نحو احسن انجام دهد ؛ پس بدرستی که خدای عزوجل البته اختیارش وقیمویتش را به توداده است (وسائل‏الشیعه ج 20 ص 170).

وَ قَالَ ع مَنِ احْتَمَلَ مِنِ امْرَأَتِهِ وَ لَوْ كَلِمَهً وَاحِدَهً أَعْتَقَ اللَّهُ رَقَبَتَهُ مِنَ النَّارِ وَ أَوْجَبَ لَهُ الْجَنَّهَ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَتَیْ أَلْفِ حَسَنَهٍ وَ مَحَا عَنْهُ مِائَتَیْ أَلْفِ سَیِّئَهٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَتَیْ أَلْفِ دَرَجَهٍ وَ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَهٍ عَلَى بَدَنِهِ عِبَادَهَ سَنَهٍ
و فرمود: هر كس حتى بر یك سخن ناگوار زن شكیبایى كند؛ خداوند او را از دوزخ رهایى بخشد و بهشت را برایش حتمى سازد، و 200 هزار حسنه برایش بنویسد، و دویست هزار گناه از او محو نماید، و دویست هزار درجه بالایش برد، و به هر موى تنش عبادت سالى برایش بنویسد (الكافی ج : 5 ص : 513).

خوش رفتاری باخانواده
وَ عَاشرُِوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسىَ أَن تَكْرَهُواْ شَیًْا وَ یجَْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیرًْا كَثِیرًا
و با آنان، بطور شایسته رفتار كنید! و اگر از آنها، (بجهتى) كراهت داشتید، چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى‏دهد! (نساء،19).
اسلام ، از مرد خواسته است که در منزل با اخلاق خوش با خانواد خود برخورد کند ؛این رفتار خوب را جزء وظابف مرد می داند ، ودائم در خوش رفتاری با همسر به او سفارش شده است .چنانچه در این امر کوتاهی کند به شدت مؤاخذه خواهد شد .
قَالَ رسول الله (ص ) أ َلَا خَیْرُكُمْ خَیْرُكُمْ لِنِسَائِهِ وَ أَنَا خَیْرُكُمْ لِنِسَائِی
پیامبر (ص) فرمودند: بهترین شما آن کسی است که با زنانش خوب رفتار کند ومن از همه شما بهتر با زنانم خوب رفتار ی کنم ( وسائل‏الشیعه ج 20 ص 171).
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص : ;.فَأَشْفِقُوا عَلَیْهِنَّ وَ طَیِّبُوا قُلُوبَهُنَّ حَتَّى یَقِفْنَ مَعَكُمْ وَ لَا تَكْرَهُوا النِّسَ

اءَ وَ لَا تَسْخَطُوا بِهِنَّ وَ لَا تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلَّا بِرِضَاهُنَّ وَ إِذْنِهِنَّ الْخَبَرَ
با زنان با مهربانی وشفقت رفتار کنید قلوب آنها را (از نگرانی) پاک نمایید به گونه که (قلوب ) آنها با شما باشند وآنها را ناراحت نکنید وآنها را به خشم نیاورید ، اگر چیزی به او بخشده اید از ایشان باز مگیرید (مستدرك ‏الوسائل ج 14، ص 253).

توجه به قیومیت خدا و ترک گناه :
دومین کاری که حسین بن علی علیهما السلام از مرد گنه کار خواست که قبل از ارتکاب معصیت آن را به جا آورد این بود که از تحت ولایت و سرپرستی حق تعالی خارج شود و بدون تکیه بر حول و قوه الهی ، هستی خود را حفظ کند ، آن گاه هر گناهی که خواست انجام دهد .
در این جا برای پی بردن به ارتباط موجود بین دو امر مزبور ( خروج از تحت ولایت و قیمومت حق

تعالی و اذن در ارتکاب معاصی ) از اشاره به امری فطری وضروری – که نزد همگان معتبر است و نیز فرموده نورانی سید الشهداء علیه السلام بر آن مبتنی است – ناگزیریم و آن این که : هر انسانی مادامی که بر فطرت انسانی خود باقی مانده باشد ، در مقابل کسی که هستی و نیستی و بود و نبودش به او و اراده اوبستگی دارد ، خاضع و فرمانبردار است و به هیچ وجه به خود اجازه مخالفت با او را نمی دهد ، مثلا اگر کسی با آلت قتاله بالای سر شما ایستاده باشد و تهدید کند که : اگر از جای خود تکان بخوری کشته می شوی ، آیا به خود اجازه می دهی ازجایت تکان بخوری یا این که از ترس مانند چوب ، خشک می شوی و اجازه کوچک ترین حرکتی به خود نمی دهی ؟
بی شک اگر به حفظ جان خود علاقه داشته باشی ، مواظب هستی تا دست ازپا خطا نکنی و حتی الامکان بر خلاف خواسته او کاری انجام ندهی ، چرا که ظاهرازندگی و مرگ تو در دست اوست و می تواند به آسانی به زندگانی تو خاتمه دهد . همه اینها اموری است فطری که هر کس به اقتضای فطرت خود بدان ها پایبند است و احتیاج به عامل خارجی ندارد . اگر چیزی هست فقط تنبه دادن و شورانیدن است .
صفحه 25
حال می گوییم : اگر کسی بخواهد مرتکب گناه شود و عملی بر خلاف خواسته خدا انجام ده

د ، باید به یکی از سه امر تن در دهد : یا باید قیومیت خدا را انکار کندو یا باید خود را از ولایت حق تعالی آزاد سازد و دم از استغنا بزند و یا باید به امر فطری و ضروری یاد شده پشت کرده و آن را نادیده بگیرد . بدیهی است هر کدام ازامور مزبور ، مستلزم محذوری است که نمی توان بدان ملتزم گردید :
اما امر اول : آیا می توان پذیرفت که خداوند با تحفظ بر خدا بودنش ، قیوم نیست ؟ آیا می توان ملتزم شد که خداوند نگاه دارنده ممکنات نیست ؟

واضح است که نمی توان ، زیرا طبق ادله و شواهد عقلی و نقلی ، واجب الوجود حافظ و نگاهدار وجود ممکنات است و اگر لحظه ای لطف وعنایتش را از ممکنات دریغ دارد ، تمام عالم و هر چه هست و نیست ، همه سر به جیب عدم در خواهند کشید . حول و قوه اوست که همه را نگاه داشته و به برکت و عنایت اوست که همه از فیض وجود برخوردارند . مولوی در مثنوی ابیات نغز و شیرینی دارد که در آنها با تمثیلات و تشبیهاتی بس گویا ، قیومیت حق تعالی را تصویر می کند . به عنوان مثال در دفتر اول آن چنین گوید :
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی

زاری از مانی ، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفا

ت
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدم هاییم هستی های ما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیر علم

حمله شان از باد باشد دم به دم
حمله شان پیدا و ناپیداست باد
آنکه ناپیداست از ما کم مباد
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست(1)
صفحه 26
از مرحوم حاج ملا هادی سبزواری درباره ابیات فوق سؤال شد که مراد مولانا از این ابیات چیست ؟ و چه می خواهد بگوید ؟
مرحوم سبزواری در جواب فرمود : « می خواهد بگوید : لا حول و لا قوه الابالله .
و نیز در دفتر پنجم می گوید :
یا خفی الذات محسوس العطا
انت کالماء و نحن کالرحی
انت کالریح و نحن کالغبار

تختفی الریح و غبراها جهار
تو بهاری ما چو باغ سبز خوش
او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان

تو مثال شادی و ما خنده ایم
که نتیجه شادی فرخنده ایم
جنبش ما هر دمی خود اشهد است
که گواه ذو الجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوی آب(2)
بنابر آنچه مذکور افتاد : نمی توان خداوند را قیوم ندانست و نمی شود قیومیت حق تعالی را منکر شد .
اما امر دوم : آیا شخص معصیت پیشه – که علم مخالفت با خدا را بر افراشته است – می تواند خود را از قیومیت حق تعالی برهاند و بدون اتکای بر حول و قوه الهی ، هستی خود را حفظ کرده و به وجود خویش ادامه دهد ؟
بی شک پاسخ منفی است ؛ چرا که اگر او بخواهد دم از استغنا بزند و از تحت ولایت و سرپرستی خداوند خارج شود ، باید ادعای واجب الوجود بودن را داشته باشد ؛ در حالی که نمی تواند چنین ادعایی بکند ؛ زیرا او محتاج و ممکن الوجودا

ست و هر ممکن الوجود متوقف بر واجب الوجود است ؛ لذا نمی تواند بدون اتکای بر او موجود باشد .
شخصی در حضور جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام و منصور دوانیقی – خلیفه مقتدرعباسی – به دروغ شهادت داد که آن جناب مشغول توطئه و گرد آوری اموال جهت تقویت مخالفان و بر اندازی حکومت بنی عباس است .
امام صادق علیه السلام بدو فرمود : « ای مرد ! آیا راجع به صحت آنچه می گویی قسم یاد می کنی ؟ گفت : « آری ، قسم یاد می کنم ، آن گاه چنین گفت : « و الله الذی لا اله الا هوالطالب

الغالب الحی القیوم . حضرت فرمود : « ای مرد ! عجله مکن . بدین صورت که من می گویم قسم یاد کن و بگو : ابرء الی الله من حوله و قوته ، و الجا الی حولی و قوتی ، انی لصادق برفی مااقول . یعنی : از حول و نیروی خداوند بیزار گشته و به حول و قوه خویش پناه می برم از این که در این شهادت دروغ بگویم . آن بخت برگشته بیچاره همان طور که امام علیه السلام فرموده بود قسم یاد کرد . سوگند یاد کردن همان و نقش بر زمین شدن و جان به جان آفرین تسلیم کردن همان .
(3)
مگر ممکن است از حول و قوه خداوند خارج شد و آن گاه به هستی خود ادامه داد ؟ مگر می شود از تحت ولایت و قیمومیت حق تعالی بیرون آمد و در عین حال وجود و هستی خود را حفظ نمود ؟ حاشا و کلا .
پس ای انسان گنه کار و معصیت پیشه ! چاره ای جز آن نداری که به قیمومیت حق تعالی اعتراف کنی و هستی خود را مرهون لطف و عنایت او بدانی و اگر به آنچه گفته شد اعتراف کردی ، به حکم فطرت ، ملزمی که جانب او را مراعات نمایی و با او به خالفت برنخیزی و حکم و دستور او را بشنوی و آنچه از تو خواسته انجام دهی ، به جا آوری و از آنچه نهی فرموده است دوری گزینی ، و اگر چنانچه بخواهی با او مخالفت کنی و جانب او را در نظر نداشته باشی ، باید ندای فطرت خود را نادیده بگیری و آن را با شهوات و خواسته های شیطانی نفس لگدمال نمایی و در نتیجه ، خود را از فطرت انسانی خویش دور سازی و گمان نمی رود که به این گونه امور تن دهی .
قوام بودن مربوط به مدیریت اجرائی است ؛ توان مرد در مسائل اجتماعی وشمّ اقتصادی و تلاش او برای تحصیل مال و تأمین نیازهای منزل واداره زندگی بیشتر است وچون مرد مسئول تأمین هزینه زندگی است ،سرپرستی منزل هم با اوست و این سرپرستی مزیتی وفضیلتی برای مرد نیست ؛بلکه کاری اجرائی و وظیفه است.

خانواده
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتری هایى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهایى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى‏كنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى‏كنند .(سوره نساء – آیه 34)
واژه قیومیت از ریشه( قام ،یقوم )مشتق شده است و به معنای ایستادن است .لغت شناسان آن را به «انتصب ( ایستاد )معنا کرده وضد «مجلس وقعد (نشست )دانسته اند .آنان هم چنین می گویند :«قام الامر به این معنا ست که کار راست گردید ودرست شد .آن چه بیان شد،
معنای این واژه در استعمال لازم است ،امّادر کار برد متعدد (قوّم ،قام علی ;)،این واژه به سرپرستی وبر عهده گرفتن امور دیگری معنا می شود .بر همین اساس ،وقتی گفته می شود: « قام الامیر علی الرّعیته یعنی امیر سرپرستی امور رعیت را بر عهده گرفت ؛یا امیر به شئون رعیت قیام کرد (حکمت نیا وهمکاران ،ص ،54).
الرِّجَالُ قَوَّمُونَ عَلىَ النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ وَ بِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَلِهِمْ
مردان سرپرست زنانند،به دلیل آنکه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و نیز به دلیل آنکه از اموالشان خرج می کنند (نساء،آیه 34).
در تفسیر آیه فوق دو نوع تفسیر بیان داشته اند ، **بعضی قیم را به صاحب اختیار ،مسلط ، ومسخّر معنا کرده اند ،همانند سلطه حاکمان به رعایا و زمانداران بر ملت فرمانبر(حکمت نیا وهمکاران ،ص 57). **و در تفسیر خسروی می خوانیم «قوّامون ،قائم بر امر زنان ودر کارهای آنان قیام وایستادگی دارند ودر محافظت آنها رعایت و مراقبت دارند .
آیت الّله جوادی آملی در کتاب زن در آینه جلال وجمال قیومیت مرد رااین گونه بیان می دارند :
«باید دانست آنجا که زن و مرد به عنوان دو صنف مطرح می شود ،هرگز مرد قوّام وقیم زن و نیز زن تحت قیمویت نیست ، بلکه قیمویت در مورد رابطه زن وشوهر است .وانگهی ،این قوام بودن نیز نشانه کمال وتقرب به خدا نیست ؛ چنان که در وزارتخانه ها،مجامع و;.افرادی بنام مدیر ،مسؤل وکارگزار ،قوام دیگرانند ،امّااین مدیریت ،فخر معنوی نیست ، بلکه مسؤلیتی اجرائی و تقسیم کار است و ممکن است مرئوس خالصانه تر از قیم کار کند و ارزش کار او بیشتر و

نزد خدا مقرب تر باشد .
قیمومت مرد در منزل ،به این معنا می باشد که :خدای متعال بخاطر قدرت تعقلی که به مرد داده شده است ،مسئولیت وسرپرستی اعضای خانواده را به او سپرده است و درحسن اجرای آن موردبازخواست الهی خواهد شد
قوام بودن مربوط به مدیریت اجرائی است ؛ توان مرد در مسائل اجتماعی وشمّ اقتصادی و تلاش او برای تحصیل مال و تأمین نیازهای منزل واداره زندگی بیشتر است و چون مرد مسئول تأمین هزینه زندگی است ،سرپرستی منزل هم با اوست و این سرپرستی مزیتی وفضیلتی برای مرد نیست ؛بلکه کاری اجرائی و وظیفه است ؛یعنی روح قیّوم وقوّام بودن،وظیفه مندی است ؛ پس قرآن نمی گوید که زن در فرمان مرد است ؛بلکه می فرماید :مرد وظیفه سرپرست

ی زن ومنزل را به عهده دارد (ص 325،326).
بنابراین قیمومت مرد در منزل ،به این معنا می باشد که :خدای متعال به خاطر قدرت تعقلی که به مرد داده شده است ،مسئولیت وسرپرستی اعضای خانواده را به او سپرده است و در حسن اجرای آن مورد بازخواست الهی خواهد شد.

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 cpro.ir
 
Clicky